سفارش تبلیغ
صبا ویژن



عشق - برای زندگی






درباره نویسنده
عشق - برای زندگی
آیدا
زندگینامه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کوتاه ولی عمیق
دی 1386
مرداد 1389
مرداد 89


لینکهای روزانه
برای زندگی [17]
[آرشیو(1)]


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
عشق - برای زندگی

آمار بازدید
بازدید کل :5204
بازدید امروز : 6
 RSS 

عشق به شکل پروازپرنده ست

عشق خواب یه آهوی رمنده ست

من زائری تشنه زیر باران

عشق چشمه آبی،اماکشنده ست

من میمیرم از این آب مسموم

امااونکه مرده از عشق تاقیامت هرلحظه زنده ست

من میمیرم از این آب مسموم

مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز پرنده ست

توکه معنای عشقی به من معنا بده ای یار

دروغ این صدارابه گورقصه ها بسپار

صداکن اسمموازعمق شب ازلب به دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

منم من بدرفریاد،خاک خوب سرزمینم باش

طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

عشق گذشتن ازمرزوجوده

مرگ آغازراه قصه بوده

من راهی شدم نگو که زوده

اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده

من راهی شدم نگو که زوده

اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده


امروزخیلی دلم گرفته حرفای دیشبش فکرمومشغول کرده دیشب خیلی اذیتش کردم خیلی ناراحت شد.ما کلی با هم حرف زدیم خیلی چیزا برای من واون روشن شدمن تصمیم خودمو گرفتم باید منتظر بمونم ببینم که خدا خودش چی می خوادمنم سعی خودموبرای بدست آوردنش میکنم کنارش میمونم تا وقتیکه خدا وخودش بخوان وسعی میکنم که دیگه راجع به اون باهاش حرف نزنم من بهش ایمان دارم ومیدونم که اونم میخوادوسعی خودشو می کنه من از دستش نمی دم ومی دونم که برای همیشه پیشم هست وخدا همه چیزو برای ما درست میکنه من ایمان وامید دارم که اینطور میشه.خیلی دوسش دارم خیلی خیلی ....


 اگه یه زمانی انفاقی که نباید بیفته افتادمن به احترام خودش وبه احترام عشقمون هیچی نمی گم چون من می خوام که اون خوشبخت باشه چه با من چه با هر کس دیگه ای (باوجود اینکه سخته امامن این کارو میکنم )

     دیشب کلی حرف زدیم ناراحت شدیم، خندیدیم، گریه کرد، سوختم، امیدوارشدم،وبهش ایمان اوردم وقول دادم به خودم وخودش که هیچ موقع تنهاش نزام حتی اگه تو این راه من......

    من حالادارم معنیه عشقو متوجه میشم نمی دونم چرااصلا چی شد که من اینطوری عاشقش شدم واینطوردوسش دارم من تازه معنیه عشق ودوست داشتنو متوجه میشم من که اصلا عشقو قبول نداشتم نمی دونم یه دفعه چی شد...همه چی تواین مدت کوتاه پیش اومدحالادیگه زندگیمو در با اون بودن میبینم احساس میکنم که اون نباشه منم نیستم نه اصلانمی خوام اینطور باشه اون باید کنار من بمونه،خدایا من  عاجزانه ازت کمک میخوام ومیخوام که منو تنها نزاری چون اصلا ظرفییتشو ندارم کمکم کن....!!!

    الان که من اینارو می نویسم ساعت 9:25 صبح روزه شنبه15دی86است ویه بغض بزرگ گلو فشار میده دوست دارم بشینم گریه کنم شاید آروم شدم اماحیف که نمیشه!

 حالادیگه توروداشتن خیاله

دل اسیرآرزوهای محاله

غبارپشت شیشه میگه رفتی

ولی هنوزدلم باورنداره

حالاراه تودوره

دله من چه صبوره

کاشکی بودی ومیدیدی زندگیم چه سوت وکوره

آسمون از غم دوریت حالاروزوشب می باره

دیگه توذهن خیابون من وتنهاجا می زاره

خاطره مثل یه پیچک می پیچده روتنه خستم

دیگه حرفی ندارم دل به خلوته توبستم

 




نویسنده » آیدا . ساعت 9:31 صبح روز شنبه 86 دی 15